- سه شنبه ۲۰ تیر ۹۶
- ۲۲:۰۸
گفته بودم که در حال سیر و سیاحت و غور در تاریخ و ادبیاتِ ایرانـم، نه؟ خُب، این اگر آن پستِ «آخـر شاهنامهها» را حساب نکنیم، نخستین چیزیست که از این سیر و سیاحت و غور کردن میخوانید. اگر تیتر را خوانده باشید و بعد کلیک کرده باشید، پُستْ دربارهی سرِ سوزنی از زندگی و آرا و اندیشههای محمدبن زکریای رازیست. چرا رازی؟ خب، یک، رازی، از مهمترین و شهیرترینِ عالمانِ ایرانیِ قرونِ نخستین اسلامیست. دو، جلدِ اولِ مجموعهی «تاریخ و ادبیات ایران» (محمد دهقانی) به او اختصاص یافته. چرا؟ خُب، من هم خیلی مطمئن نیستم؛ بدین جهت که با همهی اهمیتِ زکریای رازی، او از ابوریحانِ بیرونی، فیالمثل، مهمتر و آثارش ارزشمندتر نیست با این وجود، خبری هم از مجلّدی در رابطه با بیرونی در این مجموعه نیست. اما خب حدسهایی میزنم که خیلی اعتباری ندارند. شاید، به دلیلِ فصاحت و ظرافتِ ترجمهایست که ناصرِ خسروِ قبادیانی از بخشِ کوچکی از آثار رازی انجام دادهست (توضیح خواهم داد.) و یا شاید، دلیلش، تنها اهمیت آرای رازیست. نمیدانم. بگذریم... این کمی از چیزهاییست که از رازی برایم جالب بوده و خواستم بهنحوی به اشتراک بگذارمشان.
این پست، تکی نیست و شروعِ یک مجموعهی کوتاهِ احتمالاً سهتایی از آرای رازی در 3 باب و موضوعِ مختلف است؛ یک، مسائلِ دینی و الهیاتی؛ چون نبوت، اعجازِ قرآن و مسئلهی تقلید و تعقل در دین. دو، گزیدهای و فرازهایی از «سیرتِ فلسفی»؛ سه، فرازهایی از «طبّ روحانی» او که در بابِ هوا و هوس و عشق و اینها! است. البته ممکن است قسمتِ چهارمی هم در کار باشد که خیلی مطمئن نیستم؛ توضیحاتِ بیشتر را هم، همان زمان که مطمئن شدم مینویسم. البته اینکه میگویم سهتا، بیشتر بحثِ موضوعی است. در حقیقت، چون میخواهم پستها خیلی بلند نشوند، موضوعِ اول را در دو پستِ متفاوت مینویسم. یک، کمی از زندگی و «در باب نبوت» و دو، «اعجاز قرآن، تناقضگویی پیغامبران و مسئلهی تقلید و تعقل در دین»
اوّل، خیلی کوتاه از زندگی و زمانهی زکریای رازی
ابوبکر محمد ابن زکریا بن یحیی الرازی در اول شعبان سال 251 هجری قمری، در ری، متولد شد. از دورانِ کودکیِ رازی اطلاعی در دست نیست. در جوانی ظاهراً زرگر و صرّاف بوده و گویا به همین سبب به سوی علم کشیده شده و کوشیدهست تا گوهر فلزات را تغییر دهد. از همان جوانی به علمآموزی روی میآورد. در پایان رسالهی سیرت فلسفی، مینویسد: «آنان که معاشر من بودهاند میدانند و دیدهاند که چگونه از ایام جوانی تا کنون عمر خود را وقف آن [=دانش] کردهام.» به همین منظور از ری راهِ بغداد شد. پس از آنکه در بغداد به اوجِ شهرت رسید، به ری بازگشت و ریاست بیمارستانِ آن شهر را تا مدّتی برعهده گرفت. تمامِ عمرش را در مطالعه و نوشتن گذراند و احتمالا به همین خاطر هم چشمهای رازی آب آورد و از همین موضوع، در سنِ شصتسالگی مرد. از آثارِ پرشمارِ رازی، (بعضی آن را 184 و بعضی 238 جلد میدانند.) تنها 26 جلد آن به دست ما رسیده که مهمترینِ آن، الحاوی، دایرهالمعارفِ پزشکیِ چند قرنِ جهان اسلام است.
در موردِ رازی، در زندگینامهای به کوتاهیِ این، دو نکتهی دیگر اهمیت دارد؛ یکی باورها و آرائش و دیگری، مخالفان علمیش (که خدمتهای بزرگی به او و به درک ما از او کردهاند.) ادامه را مستقیماً از همانِ مجلدِ تاریخ و ادبیات ایران میآورم.
" التزامِ رازی به استدلال و عقلانیت -بنا بر تعریف و تصوّری که خود او از این مقولهها داشت_ و نیز تعهدش به بیان حقیقت، او را از سرسپردن به هر اعتقادی که مقلّدانه و دور از استدلال بود باز میداشت و موجب میشد که اندیشههای خود را با صراحت و شهامتی کمنظیر به زبان آورد. او باید باید در زمرهی دانشمندانی به شمار آورد که در روش تحقیق و شیوهی تفکر از اصالتی کمنظیر برخوردارند. رازی در عصری میزیست که علم بیش از هر چیز عبارت بود از حفظ و، در اغلب موارد، تفسیر و توجیهِ آنچه پیشینیان گفته و نوشته بودند. آنچه امروز به آن تفکر نقادانه یا انتقادی میگویند در آن روزگاران کمیابتر از همان کیمیایی بود که رازی خود یکی از مشهورترین جویندگانش بوده است. در نگاهی اجمالی به عناوین کتابها و رسالههای رازی، واژههایی چون ردّ، مناقضه، نقض، شک، استدلال، برهان، منطق، علت، انتقاد و تحذیر را فراوان میبینیم.
شاخصترین معارضان و بلکه دشمنانِ رازی، داعیان و دانشمندان اسماعیلی بودند که وی را به سبب تاکیدش بر پیروی از عقل و مخالفتش با نظریهی نبوت و امامت، یکسره ملحد میدانستند. از مشهورترینِ آنان، یکی همشهری معاصر او، ابوحاتم رازی و دیگری شاعر پرآوازه قرن پنجم، ناصرِ خسرو قبادیانی، بود که از داعیان و مبلغان بزرگ کیش اسماعیلی به شمار میرفت. [کلاوس: بعد از سپری کردن سالهایی در مصر، تحتِ عنوان و لقبِ «حجت» برای تبلیغ اسماعیلیه به خراسان برمیگردد و مقامی رفیع و علمی وسیع در مذهب اسماعیلی داشت.]
مسئلهی دیگری که [علاوهبر ردّ نبوت و امامت] مخالفان رازی و به ویژه معتقدان ادیان را بر ضد او تحریک میکرد مخالفت رازی بود با عقیده به خلود نفس [= همیشگی، دائمی بودن ] که در نهایت به انکار معاد میانجامید. در بعضی منابع اشعاری را به رازی «نسبت دادهاند»* که مضمونی شبیه شعرهای خیام دارد و بیاعتقادی گوینده را به زندگی پس از مرگ آشکار میکند:
لَعَمری لاادری و قد آذن البِلی / بعاجل ترحال الی این ترحال
و اینَ مکان النفس بعد خروجِه / من الهیکل المنحلّ و الجسد البالی
معنی شعر این است: «به جان خودم هیچ نمیدانم [که حقیقت چیست] ولی پیری و فرسودگی هشدار میدهد که به زودی خواهم رفت. اما به کجا میروم و جای روح من چون از پیکرِ فروریخته و تنِ پوسیده بیرون رود، کجاست؟»
ابوحاتم شرح مناظره خود را با رازی در کتابی به نام اعلام النبوة ثبت کرد. مجموعهی سخنانی که در این کتاب حدوداً سیصد صفحهای مستقیماً از قول محمد زکریای رازی نقل میشود متاسفانه به چند صفحه هم نمیرسد. ابوحاتم پرسشها و مدعیات رازی را چنان که خود میخواهد به سرعت در چند سطر خلاصه میکند. وسعت و تنوع مباحث و موضوعاتی که در اعلام النبوه میبینیم خود بهترین دلیل است بر این که چنین کتابی زادهی زمانه و جامعهای است که خردورزی و آزاداندیشی را ارج مینهاده و ترویج میکرده است. این نکته هم درخور توجه است که مرد بزرگ و معروفی چون محمد رازی، با این که به الحاد منتسب و رسماً منکر نبوت و امامت بوده و از این حیث گهگاه با لعن و دشنام هم مواجه میشده است، [بهطوریکه در تمامِ کتاب اعلام النبوه، ابوحاتم، بهجای «رازی» از لفظِ «ملحد» استفاده میکند و حتی به او دشنام هم میدهد.]، باز در محیط رسمی و محافل علمی و در میان روسا و بزرگان جامعهی خود از اقبال و احترامی ویژه برخوردار بوده و میتوانسته است در امن و امان به سرد برد و اندیشههای خورد را آزادانه بیان کند. [کلاوس: خیلی کوتاه بگویم که رازی، احتمالاً به خاطر دانستنِ دانشِ پزشکی و داشتنِ مقامِ رفیع علمی، برای شاهانِ آن روزگار بسیار مورد احترام بوده؛ چه سامانیان، چه خلافت، چه قومهایی از علویان و طبریان و غیره که گاهگاه بر ری حکومت میکردند، همه به او احترام میگذاشتند.]
دیگر شاعر و متفکر بزرگی که حدود یک قرن و نیم پس از مرگ رازی به مخالفت و بلکه خصومت سرسختانه با او پرداخته ناصرِ خسرو قبادیانی است. ناصر خسرو به گفتهی خود میخواسته است کتابی «اندر ردّ مذهب محمد زکریا» تاکید کند. مقصود او از مذهب رازی، نظریههای الهیاتی وی و مجموع اندیشههایی بود که رازی همه را در کتابی به نامِ علم الهی فراهم آورده بود. از این کتاب امروز نشانی در دست نیست، اما ناصر خسرو در «زاد المسافر» مدعی شدهست که کتابهای رازی را در این باره رونویسی و ترجمه کرده است تا «بنیادهای مذهب» او را به تدریج با دلایل عقلی ویران کند. لیکن از این ترجمهها هم فقط بخشهایی مختصر در کتابهای ناصر خسرو برجای ماندهاند." (محمد دهقانی)
دوم،
[ در بابِ نبوّت ]
از کجا لازم دانستهاید که خدا گروهی از مردم به پیامبری برگزیند و آنان را بر دیگران برتری دهد و به راهنمایی مردمان گمارد و آنها را بدیشان نیازمند گرداند؟ و از کجا در حکمت خداوند حکیم، روا داشتهاید که چنین کاری کند و بعضی را بر دیگران سروری بخشد و بدین ترتیب، دشمنیها را میان ایشان استوار سازد و جنگ و ستیز را بسیار گرداند و مردمان را به این سبب نابود کند؟
اقتضای حکت و رحمت خداوند این است که همهی بندگانش را از سود و زبانِ خویش در دو جهان آگاه گرداند. برخی را بر برخی دیگر برتری ندهد و میان آنها دشمنی و اختلاف نیندازد تا نابود شوند. این برای مردم بهتر از آن است که برخی را به پیشوایی دیگران گمارد تا هر گروهی پیشوای خود را استوار بدارد و دیگری را دروغین خواند و هر یک به روی دیگری شمشیر کشد و بدبختیْ همه را فراگیرد و به دشمنی و کشمش درافتند و نابود شوند، چنان که میبینیم بسیاری از این مردمان به این سبب نابوده شدهاند.** (اعلامالنبوه، صص 3-4 / برگردانِ ناصرِ خسرو از کتابِ «زاد المسافرین»ِ او)
[کلاوس: راجع به بحثِ نبوت از کتاب «علم الهی» این هم هست:]
«نَفْسهای بدکرداران که دیو شوند، خویشتن به صورت فرشتگان مر کسان را بنمایند و مر ایشان را بفرمایند که رو مردمان را بگوی که سوی من فریشتهای آمد و گفت که خدای تو را پیغامبری داد و من آن فرشتهام، تا بدین سبب در میان مردمان اختلاف افتد و خلق کشته شود بسیاری، به تدبیرِ آن نفسِ دیوگشته»
*. « »، گیومهای که بینِ «نسبت دادهاند» گذاشته شده است از محمد دهقانی نیست اما بهتر دیدم تاکید کنم که «نسبت دادهاند». هرچند اگر شک و شبههای به اعتبار و سندیتِ این ابیات وارد بود، حداقل اشارهی کوچکی در کتاب میشد.
**. Ring a bell?
هشدار: [به سبکِ صفحهی توییتری محمود صادقی و نمیدانم پایینِ وبسایتِ بیبیسی، بهنظرم بهتر است هشدار دهم که:] نوشتهی بالا «در باب نبوت»، آرا و اندیشههای رازیست و به من ارتباطی ندارد. (!) پاسخگوی آنها نیستم. حدس هم میزنم در طی این قرونِ بسیاری که از زمانهی رازی گذشته، پاسخها و استدلالهایی در ردّ نظر او طرح شده است. مسئله، بیشتر از اینکه «طرح بحث»ـی در رابطه با نبوت باشد، به اشتراک گذاشتنِ بخشی از آرا و عقایدِ یک دانشمند و اندیشمندِ ایرانیست و لاغیر! البته قطعاً از خواندنِ نظرات خوشحال خواهم شد. اگر صحبتی دارید، حتماً بنویسید. دور هم هستیم دیگر... (!)
میـم. یکی از موضوعاتی که همیشه برایم جالب بوده و تا به الان هم فرصتی برای مطالعهاش نداشتم، چرایی و دلایل، و چگونگیِ وقوعِ «دوره طلایی تمدن اسلام» است. موضوع جالبیست و تصور میکنم، فضای خاص حاکم بر محیط علمی و ادبیِ آن زمان، حداقل در زمینهی رشد علمی، بیتاثیر نبوده. برای اهل سنت و تشیع و مسیحی و مانوی و زرتشتی، تنها خطّ قرمزی که رازی تمامقد از آن عبور نکرده، وجود و وجوبِ خداست ولی ارج و قُربی که در میانِ شاهان و حتی در فضای علمی دارد، فوقالعاده جالب توجّه است.
جیـم. یک ساز و آواز گوش کنیم؟ این آوازِ حدوداً 13 دقیقهای از همایونِ شجریان؛ شعر، غزلی از سعدیست؛ یکی از آنهایی که هر بنیبشری را دیوانه میکند. فقط این شاهبیت را ببینید: «چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری / برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را» حوصلهی آپلود نبود متاسفانه، از irmp3 بشنوید. وای از این صدای همایون...
مرا سودای بترویان نبودی پیش ازین در سر / ولیکن تا تو را دیدم گزیدم راه سودا را
الف. مثلاً مثلاً قرار بود این پست کوتاه باشد. این تقسیمبندههای چندباره هم برای کوتاهکردن پست بود. :/ شما ببخشید!